اسپرانتزا دختری سیزده ساله است که در شهری در مکزیک زندگی میکند. پدر او از زمینداران و ثروتمندان مکزیک است، اما بعد از انقلاب مکزیک که چند سال قبل رخ داده، مردم، زمینداران را افرادی ظالم و ستمگر می پندارند و به همین دلیل به خون آنها تشنهاند. پدر اسپرانتزا با آن که مالک است اما زمینهای بسیاری به فقران بخشیده است. اسپرانتزا همزمان با فصل برداشت انگور متولد شده و هر سال بعد از آن که انگور چینی تمام میشود، جشن تولد بزرگی برای او میگیرند. حالا فصل برداشت تمام شده و قرار است برای اسپرانتزا تولد بگیرند. آن شب پدرش خیلی دیر میکند و اعضای خانواده بسیار نگران میشوند. کمی بعد فونسو و میگوئل خدمتکاران خانه، با بدنی پیچیده شده در ملحفه، از راه میرسند؛ پدر اسپرانتزا کشته شده است...
رمان پیش رو داستان زندگی و سرگذشت دختر باهوش و فهمیده ی پاکستانی به اسم اَمَلاست که به شدت عاشق کتاب خوندن و علم آموزی است. او شرایط زندگی معمولی داشت و در یک خانه ی روستایی با پدر و مادر و خواهرهایش زندگی می کرد. اما یک روز که برای خرید به بازار می رود اتفاقی ناگوار رخ می دهد که مسیر زندگی اش را دگرگون، و دنیایش را تیره و تار می کند.
اَمَل نماد دخترانی است که در پاکستان و سراسر جهان در برابر بی عدالتی می ایستد و برای عدالتخواهی می جنگند.
الای 12 ساله، در کارولینای جنوبی زندگی میکند. با بهترین دوستانش، هنری و میرنا ماهیگیری میکند و به شادی زندگی میکند. اما زندگی همیشه روشن نیست؛ الا را در مدرسه به خاطر رنگ پوستش اذیت می کنند. مادرش نیز بدون او کارولینا را به مقصد بوستون ترک می کند. بعد از مدتی، مادرش او را برای عید سال نو به بوستون دعوت می کند و در این سفر، الا حقایق بسیاری درمورد خانواده اش کشف میکند و موفق می شود که هم خودش را بهتر بشناسد و هم بار دیگر، رابطه ی صمیمانه ای با مادرش پیدا کند. بعد از بازگشت به کارولینا، اخباری بسیار شوکه کننده به گوشش می رسد؛ جرج، همکلاسی اش، مرتکب یک جرم جبران ناپذیر شده است و بار دیگر، الا باید دست به کار شود و حقیقت را درمورد این اتفاق ناگوار کشف کند.